پرنسس كوچولوي گلمپرنسس كوچولوي گلم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

هديه ي باشكوه خدا

يه فراموشيه مادرانه

سلام مامان جون ديشب بعده اينكه برات پست گذاشتم ساعت 1 داشتم ميخوابوندمت كه يهو يادم افتاد كوچولوي من امروز وقت بهداشت داشت ، ولي نميدونم چرا فراموش كردم ؛ اصلاً سابقه نداشت كاري كه مربوط به دخمليمه فراموش كنم ، پوزش بخاطر اين كوتاهي . عوض ديروز امروز صبح بردمت بهداشت ، شكرخدا همه‌چي خوب بود ؛ وزنت شده 10 كيلو و 590 گرم قدت 79 سانتيمتر و دور سرت 47 سانتيمتر   اميدوارم ديگه دچار اين جور فراموشيا نشم .
30 ارديبهشت 1393

يك سال و دو ماهگي فندق كوچولوي ما

وقتي تو خونه مون بدو ميري درو براي بابايي باز ميكني ، وقتي من يا بابا چيزي رو ميخوايم ميري و تندي برامون مياري ، وقتي دستت به خيلي چيزهايي كه قبلاً نمي رسيد و بابتش غر غر تحويلم ميدادي و حالا ميرسه ... تازه ميفهمـم چه خبره ؟ جونم ، عمرم ، نفسم داره قد ميكشه ، بزرگ ميشه ، خانوم ميشه ...     عك سا تو ادامه‌ي مطلب هروقت صدات ميكنم بدو ميآي بغلم ميكني ، بوسم ميكني ، ناز ميكني ، خلاصه كلي دلبري ميكني ؛ انقده شيرين و بامهربوني ماما صدام ميكني كه همه كلي حسودي ميكنن ! صبحا وقتي زود بيدار ميشي من خودمو ميزنم به خواب تا شمام بيدار نشي ، اونوقت فكر ميكني من خوابم آروم دستتو ميزني رو صورتم ، صدام ميكني ماما م...
29 ارديبهشت 1393

براي پدرم .......

پدر ؛ ترجمه علی علیه ‏السلام   پدر عزیزم می‏خواستم درباره ‏ات بنویسم ؛ گفتم : یداللّهی ؛ دیدم ، علی است . گفتم نان‏ آور شبانه کوچه‏ های دلم هستی ؛ دیدم علی است . خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم ، به علی رسیدم . آن‏گاه ، دریافتم که تو ، نور جدا شده‏ ای از آفتاب علی هستی ، تا از پنجره هر خانه‏ ای ، هستی را گرما ببخشی ؛ و این‏گونه بود که علی علیه‏ السلام ، نماینده خدا و نبی شد ، و پدر ، نماینده علی علیه‏ السلام . تو را به من هدیه دادند و من امروز ، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد ؛ اگر بپذیری ...   پدر...
23 ارديبهشت 1393

من مادرم ...

کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید . اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ » خداوند پاسخ داد : « از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه . اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست . خداوند لبخند زد : « فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . » کودک ادامه داد : «...
10 ارديبهشت 1393

ششمين مرواريدت مبارك وروجك مامان

تقويم رويش مرواريداي دخترم     ششمين دندونت كه از سيزده‌به‌در در حال در اومدن بود بالاخره امروز افتخار داد و از لثت زد بيرون ؛ نميدونم چرا اينقد ناز داشت ؟! ولي خداييش زياد اذيتت نكرد . ...
3 ارديبهشت 1393

عكساي 7 ماهگي

قربون چشماي قشنگت :   وروجك مامان، خودشو لوس ميكنه ، دل ميبره :   دخترم بزرگ نشده ميخواد همه‌چي بخوره ، مثل اين عكس :   بعضي وقتا خيلي موشكافانه چيزي رو نگاه ميكني ، مثل اين عكس :   وقتي از عكس گرفتن مامان خسته ميشي ، مثل اين عكس :   بعضي وقتا خودت ژست ميگيري تا عكس بگيرم ، مثل اين عكس :   حالا ديگه تا من ميخوام عكس بگيرم فرار ميكني ، مثل اين عكس : ...
29 مهر 1392

عكساي 6 ماهگي

مامان قربون لب ورچيدنت ، عزيزدلم :   داشتيم 2تايي بازي ميكرديم يهو بابايي اومد از خوشحالي اينجوري ذوق زدي :   موقع گرفتن اين عكس متوجه شدم دخملي ديگه خودش ميتونه بشيينه ، هورااااااااا :   قربون سينه‌خيز رفتنت كه هنوزم دنده عقب ميري :   همه عاشقه خوش خندگيتن عزيز مامان :   اين كوچولوي من چقدر جدي شده ، عجب ضابطه‌اي :   الهي قربونت برم قشنگم :   ماماني ول كن چقدر شستتو ميخوري يعني اينقد خوشمز‌ه‌ن : ...
28 شهريور 1392

عكساي 5 ماهگي

مامان جونم چرا تو فكري :   الهي مامان فداي خنده‌هات :   چه ژستي ، اي جانم جيگر مامان :   آفرين به دخترمن كه كمربند ميبنده ، ولي حالا چرا اينقد اخم كردي :   ماشا... به دخترم كه سينه‌خيز ميره :   واي چه دختر خوشگلي ، ماماني مو داشتن خيلي بهت ميادا : ...
28 مرداد 1392

عكساي 4 ماهگي

الهي دور چشات بگردم چرا بغض كردي :   ماماني بازم داري شستتو ميخوري :   هوراااااا ، دخترم ميتونه وايسته :   الهي قربون ذوق كردنت برم :   چه خانوميه اين عسلكم :   آب دهنتم كه هميشه به راهه ، جيگر مامان :   دختر ناز و ملوسم :   قربون دختر خوش خنده‌م :   چه ‍‍ژستي گرفته اين دخمل : ...
28 تير 1392
1